نظام بینالملل در طی سالهای اخیر شاهد خیزش فزاینده چین است که ضمن گذار از سیاستهای تجدیدنظرطلبانه و نظمریز گذشته، توسعه اقتصادی و ثبات سیاسی را در اولویت استراتژیک خود نشانیده است. اساس فلسفی سیاستهای رفتاری چین در طی سالهای اخیر، مفهوم جهان هماهنگ اما غیرمتشابه بوده است که نه تنها بر ثبات پویا و فعال تأکید نموده است، بلکه با تغییر رویکردهای اِعمالی و اِعلانی در سطوح مختلف ملی، منطقهای و بینالمللی، در تلاش برای دستیابی به اهداف استراتژیک است. پرسش از منطق استراتژیک و مکانیسمهای مدیریت سیاسی چین برای نیل به موقعیت جاری بینالمللی، به عنوان اهتمام اصلی این پژوهش است. مشارکت راهبردی در نهادهای چندجانبه، گسترش دیپلماسی اقتصادی، تعقیب سیاست درهای باز و وابستگی متقابل پیچیده و همکاری با قدرتهای بزرگ جهانی و منطقهای، به عنوان فرضیه اصلی نگاشته میباشد. این پژوهش با استفاده از مطالعه اسنادی و کتابخانهای، به تجمیع اطلاعات تحقیقی پرداخت و با استفاده از روششناسی مدیریت استراتژیک و کاربست تئوری سازهانگاری، به تبیین روند دستیابی چین به جایگاه قدرت بزرگ میپردازد.